حرف هایی از جنس خودم

دلنوشته فقط همین

حرف هایی از جنس خودم

دلنوشته فقط همین

در این بلاگ یادداشتهای روزانه خودم را درج می کنم تا دیگر فراموش نکنم چه بوده و هستم....

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۲/۰۳/۱۴
    غم
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

قصه رسوایی

دوشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۵۲ ب.ظ

امروز داستان واقعی رو شنیدم که مخم سوت کشید,داستان رسوایی,داستان عشق و جنون و در یک کلام دیوانگی. داستان دختری که عاشق مرد زن و بچه داری شده بود,داستان مردی که کم کم داشت زن اولش رو از دست میداد,داستان زنی که با چنگ و دندون داشت زندگیش رو حفظ میکرد و روز به روز آشفته تر میشد, دختر عاشق قصه ما اولین بار و اخرین بارش نبود که برای یک مرد دردسر درست میکرد,کارش به جنون رسیده .مردم فکر میکنن اون دیوانه ست,شاید اشتباه فکر نمیکنن !!چون وقت و بی وقت تو پارک محل یا تو ایستگاه اتوبوس مینشست,یه بار خودم دیدم که بالای سرسره پارک نشسته بود!!ولی من میدونم که اون دیوانه نیست,درد اون تنهاییشه,درد اون سن بالاشه,درد اون ازدواج نکردنشه!

درد اون نشأت گرفته از درد جامعه است.از وقتی تضاد طبقاتی و فرهنگی زیاد شد,وقتی تجملات زیاد شد,وقتی گرونی شد, وقتی توقع جوونا بالا رفت و....

وقربانی این درد ها اینگونه دختران,زنان و مردانی هستند که گفته شد.کاراکترهای این داستان کاملا واقعی اند و دارند کنار ما زندگی می کنن.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۲/۰۹/۱۸
  • ۵۵۵ نمایش
  • بی نام

نظرات (۲)

این ها داستانهای واقعی و تلخ جامعه اسلامی ما هستند.
دردهایی که فقط گاهی بازگو می شود و بعد سکوت
درد در دل من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
  • شمیم مهدی
  • سلام
    متاسفانه از این قضه های واقعی زیاده.
    :-<
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی