حرف هایی از جنس خودم

دلنوشته فقط همین

حرف هایی از جنس خودم

دلنوشته فقط همین

در این بلاگ یادداشتهای روزانه خودم را درج می کنم تا دیگر فراموش نکنم چه بوده و هستم....

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۲/۰۳/۱۴
    غم
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

فصل سرد

۰۱
دی

امروز اول دیماه بود و من نمیدونستم ... خیلی هوا سردتر بود به خاطر همین پیاده روی نکردم ، از ماشین خودمون که پیاده شدم ، بقیه مسیر رو با اتوبوس اومدم ، هنوز زود بود . تو درمانگاه سرکوچه منتظر شدم تا موسسه باز بشه . دیشب یلدا بود و من نمیدونستم.. همش تقصیر احمده...

  • بی نام

شعر گل مریم

۰۲
مرداد

می دانم این شعرم شعاری می شود مریم 

اما برایم یادگاری می شود مریم


این روزها با تو زمستان را نمی بینم 

این فصل ها با تو بهاری می شود مریم


وقتی که از باران برایم شعر می خوانی

باران برایم انحصاری می شود مریم


هرشب کنارم زیر باران راه می آیی 

بی چتر ؛ باهم گهگداری می شود مریم


هر وقت شال آبی ات را باد با خود برد

اینجا هوایش آبشاری می شود مریم


وقتی که رسم عاشقی را خوب میدانی

ماندن همیشه اختیاری می شود مریم


"من دوستت دارم" همیشه شعر زیبایی ست

شعرم همانکه دوست داری می شود مریم


  • بی نام

الهی...

۰۱
مرداد


الهی ...!

ارحمکما...

  • بی نام

عاشقانه ها

۰۱
ارديبهشت


عرضم به حضورتون که از این به بعد پستها ، عشقی میشوند...

  • بی نام

اینک بهار ما خزان شده است

چشمانمان ابر بهاری شده است


نوشتن برای مادر خیلی سخت است ، آدم از چی بنویسه ؟ از کجا بنویسه ؟

دیگه طاقت شنیدن روضه مادر رو نداریم ، به قول شاعر که می گفت روضه حضرت زهرا (س) رو باید تجسم کنی ، یعنی فکر کن مادرت بیاد خونه ببینی چادرش خاکی باشه ! چه حالی میشی ؟ یا فکر کن یه نامحرمی سر مادرت فریاد زده باشه !! چه برسه به اینکه .... حتی نمی تونیم فکرشو بکنیم... یازهرا (س)

اجرک الله فی اعظم مصیبتنا  یا بقیه الله ...  

  • بی نام

شب میلاد دختر زهراست

    هر کجا بنگری شعف برپاست

    خانه مصطفی شده گلشن

    دیده مرتضی شده روشن

    مونس و یار مجتبی آمد

    حامی شاه کربلا آمد

    میلاد زینب کبری(علیها السلام) مبارک باد

  • بی نام

کاش میشد حال عجیب بچه هارو در شب عملیات درک کرد. به قول سید(نورالدین عافی) یکی گریه میکنه ,یکی وصیت نامه مینویسه ,یکی به عکس بچش نگاه میکنه و با خانوادش وداع میکنه, یکی قرآن میخونه , یکی زیارت عاشوزا و...ولی با این حال بعضیا با هم شوخی میکنن ,البته این برگرفته از حال خوش اوناست.من فکر میکنم اگه یکی مث من اونجا بود از ترس به خودش میلرزید و جرأت نمیکرد حتی از سنگر بیرون بیاد . ولی حسودیم شد به سید,میدونی چرا؟چون یه دوست با وفا به نام امیر داشت,خیلی دلم خواست,اما دیگه تو این دوره زمونه ,همچین رفیقی محاله...:-( .هر چی صافتر باشی,بیشتر بهت حسودی میکنن,عجب زمونه اییه..!!ای خدا....

بعد از مطالعه کتاب نورالدین پسر ایران

  • بی نام

مرهم

۰۴
دی

خدایا تو می دانی که چقدر تنهایم... فقط تو حرف مرا میشنوی ...تو مرا درک میکنی و با تمام وجود و باعشق مرا می خوانی!خدایا در این دنیا کسی تاب شنیدن حرفها را ندارد اما تو ...تو لایق شنیدن حرفهای بندگانت هستی و مرهمی بر زخمهای نهان و آشکار آنان....

  • بی نام

امروز داستان واقعی رو شنیدم که مخم سوت کشید,داستان رسوایی,داستان عشق و جنون و در یک کلام دیوانگی. داستان دختری که عاشق مرد زن و بچه داری شده بود,داستان مردی که کم کم داشت زن اولش رو از دست میداد,داستان زنی که با چنگ و دندون داشت زندگیش رو حفظ میکرد و روز به روز آشفته تر میشد, دختر عاشق قصه ما اولین بار و اخرین بارش نبود که برای یک مرد دردسر درست میکرد,کارش به جنون رسیده .مردم فکر میکنن اون دیوانه ست,شاید اشتباه فکر نمیکنن !!چون وقت و بی وقت تو پارک محل یا تو ایستگاه اتوبوس مینشست,یه بار خودم دیدم که بالای سرسره پارک نشسته بود!!ولی من میدونم که اون دیوانه نیست,درد اون تنهاییشه,درد اون سن بالاشه,درد اون ازدواج نکردنشه!

درد اون نشأت گرفته از درد جامعه است.از وقتی تضاد طبقاتی و فرهنگی زیاد شد,وقتی تجملات زیاد شد,وقتی گرونی شد, وقتی توقع جوونا بالا رفت و....

وقربانی این درد ها اینگونه دختران,زنان و مردانی هستند که گفته شد.کاراکترهای این داستان کاملا واقعی اند و دارند کنار ما زندگی می کنن.

  • بی نام

جگرم خون است برای رقیه,برای زینب,امشب رقیه با سر پدر روبرو میشود, به قول مداح امشب سر امام حسین(ع) قبل از اینکه به رقیه (س) برسد,چندین منزل را گذرانده بود,فکر کن رقیه خانم به چه سری روبرو شد...جانم رقیه....امشب نیز در حرمش غریب است و نامحرمان محاصره اش کرده اند...فقط میتوانم بگویم العجل یا حجت الله....

  • بی نام

دیروز یه موتوری رو دیدم که روی چراغ خطرش نوشته بود : بازم وفای سگ ...!!!! رفتم توفکر....و بعد هم خیلی تاسف خوردم ....اون نوشته ، ذهن نوشته یه آدمی بود که تو همین جامعه ما داره زندگی میکنه..!!! من و توها کنار او بودیم ....تاسف....تاسف....

  • بی نام

اشک نامه

۲۱
آبان

امشب,شب هفتم محرم,شب بسته شدن آب روی سپاه حسین (ع),شب تشنگی,شب العطش,شب گریه های علی اصغر,شب خجالت عباس, شب دلشوره های رباب,یا حسین ما فردا را به احترام تشنگی تو ,روزه میگیریم , اما افطار آب مینوشم,اما تو چه....:'( رقیه چگونه آنهمه تشنگی را تحمل کند,رباب چطور طاقت بیاورد قربانی شدن اصغرش را,عباس چگونه به صورت کودکان و سکینه نگاه کند,

یاحسین....

  • بی نام

ساعت ۵عصر روز ٩٢/۶/١٨ سوار انوبوسها شدیم برای رفتن به حرم مطهر. حال خوبی داشتم؛سرحال؛شادو...مسافت طولانی رو طی کردیم؛ نزدیکای حرم که رسیدیم من در تکاپوی رویت ماه بودم. هی قدمو کوتاه وبلند میکردم که گنبد و گلدسته حرمو ببینم ...بله بالاخره ماه مشهد رویت شد...السلام علیک یا علی بن موسی الرضا....رضا جان این سه ستل بر من سی سال گذشت؛ واقعا بی طاقت شده بودم از دلتنگی شما....ممنون که منو دعوت کردی , واقعا شما امام رؤوفی....:'(

  • بی نام

نمی دونم 27 ام یا 28 ام ماه مبارک بود ٰ شب به اتفاق خانواده رفتیم حرم ، اتفاقا مهمون ضیافت افطار بی بی بودیم . رو به ضریح که ایستادم به خانم گفتم من 3 ساله مشهدالرضا رو ندیدم یعنی انقدر بی لیاقت شدم ، شما از آقا داداشتون بخواید که منو بطلبه...همینطور که حرف می زدم اشک تو چشام حلقه زد.فردا ظهر وقتی از محل کار اومدم خونه موبایلم زنگ خورد. شماره کانون بود. خانم فر... پشت خط بود، یه چیزی گفت اصلا باورم نمیشد .گفت یه دوره آموزشی هست که در مشهد برگزار میشه...میای یا نه؟؟ گفتم معلومه که میام حتما . البته می خواستم نفهمه که چقد خوشحال شدم ولی بعدا برای خودش تعریف کردم....

زبونم داشت بند میومد از خوشحالی....گوشیرو قطع کردم و از خوشحالی پریدم هوا....جریان رو برای همه خانواده یکی یکی تعریف کردم اونام خوشحال شدن.

بعد رفتم تو فکر به خودم گفتم ببین مریم از درخواست تا اجابت فقط چند ساعت طول کشید. واقعا اعجاب انگیز بود، چقدر این خواهر و برادر ، کریمو رئوف اند....حالم وصف نشدنی بود...
  • بی نام


یک ماه بودم که لحظه شماری میکردم برای امروز... اللهم اهل الکبریاء و العظمه....

از دیروز این ذکرو با خودم زمزمه می کردم ... کاش همیشه ماه رمضون بود، یا حالا که خودش نمیمونه حسش بمونه. ماه رمضون برای من تجلی گاه خاطرات مختلف ، که البته بیشتر اونا برام شیرین هستند... این ماه و دوست دارم، پیش من بمون... کاش میشد مرگ آدم تو این ماه باشه ، یک کله میریم بهشت..
  • بی نام