شهید منوچهر مدق
پنجشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۴۲ ب.ظ
دراین نیمه شب هوس کرده ام بنویسم . برای شهدا، و جانبازان که چه درد ها کشیده اند.و ما بی خیال ...حتی به آن فکر نکرده ایم ! آیا به این فکر کرده بودی که قلبش بزرگ شده بود و داشت در ترکش در بدنش ، فرو میرفت و خون بالا می آورد و شهید زنده گفت : احساس می کنم سوزن در قلب من فرو می رود . همسر فداکارش سالها بود که حسرت داشت سرش را روی سینه او بگذارد اما به درارزا کشید تا وقتی که در کفن بود. چه لحظه ای بود آنوقت که غذاهای بهشتی را می دید که از پنجره اتاق داخا می شد. دیگراین دنیا را نمی دید . کاش میشد من هم دیگر دنیا را نبینم مانند وقتی که شلمچه هستی ، آنجا انقدر دنیا را نمیبینی که دنیا هم تو را نمی بیند. چادرم را روی خاکها می کشم تا تبرک شود اما... خاک شلمچه با وفاست، به دنیا نمی چسبد... چقدر بد شده ام...خدایا کمکم کن تا ذکرهایی را که می گویم و چیزهایی را که می خوانم ، با اینکه نمی فهمشان اما در قلب و روح من اثر بگذارد. خدایا کمکم کن که تورا از یاد نبرم ، منوچهر را از یاد نبرم....
راستی قضیه جفت شدن کفشهایم چه بود؟؟؟!!!
92/2/7 ساعت 00/33
- ۹۲/۰۲/۱۲
- ۴۹۵ نمایش