قصه رسوایی
امروز داستان واقعی رو شنیدم که مخم سوت کشید,داستان رسوایی,داستان عشق و جنون و در یک کلام دیوانگی. داستان دختری که عاشق مرد زن و بچه داری شده بود,داستان مردی که کم کم داشت زن اولش رو از دست میداد,داستان زنی که با چنگ و دندون داشت زندگیش رو حفظ میکرد و روز به روز آشفته تر میشد, دختر عاشق قصه ما اولین بار و اخرین بارش نبود که برای یک مرد دردسر درست میکرد,کارش به جنون رسیده .مردم فکر میکنن اون دیوانه ست,شاید اشتباه فکر نمیکنن !!چون وقت و بی وقت تو پارک محل یا تو ایستگاه اتوبوس مینشست,یه بار خودم دیدم که بالای سرسره پارک نشسته بود!!ولی من میدونم که اون دیوانه نیست,درد اون تنهاییشه,درد اون سن بالاشه,درد اون ازدواج نکردنشه!
درد اون نشأت گرفته از درد جامعه است.از وقتی تضاد طبقاتی و فرهنگی زیاد شد,وقتی تجملات زیاد شد,وقتی گرونی شد, وقتی توقع جوونا بالا رفت و....
وقربانی این درد ها اینگونه دختران,زنان و مردانی هستند که گفته شد.کاراکترهای این داستان کاملا واقعی اند و دارند کنار ما زندگی می کنن.
- ۹۲/۰۹/۱۸
- ۵۹۸ نمایش
دردهایی که فقط گاهی بازگو می شود و بعد سکوت
درد در دل من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت