امروز که داشتم می رفتم سازمان ٰ تو بلوار وسط خیابون فلکه آب رو باز کرده بودن تا درختا و شمشادا آبیاری بشنٰ یاد دوران ابتدایی مدرسم افتادم .با دوستم وقتی برمی گشتیم از مدرسه ٰ فقط از بلوار وسط خیابون راه می رفتیم . می گفتیم به به چه صفایی داره ! انگار ادم تو جنگل داره راه میره...!!
تا اینکه یک روز پدر مادرم ما رو تو بلوار دیدن ٰ بهم گفتن : آخه دختره برای چی از اینجا راه میرید ٰخطرناکه ٰ یه وقت یه ماشین یا چیز دیگه می زنه بهتون ...دیگه همون شد . ما دیگه از اونجا رد نمی شدیم...حرف گوش کن بودیم ٰ حلام هستیم البته
یاد طاهره هم بخیر...الان یه پسر داره به اسم پرهام !!