می خواهم بنویسم
اما نمی دانم از چه..؟؟!! از رمضان که آنقدر
منتظرش بودم ، از افطارش ، از سحرش ، از شب های قدرش و شب زنده داری اش..؟؟ و چقدر
سخت بود برایم همیشه بیدار ماندن..!! روز به هر نحوی بود می خوابیدم تا شب بتوانم
احیا کنم ...کم وبیش موفق بودم...بگذریم...
از چه
بنویسم..؟؟!! از علاقه مندی هایم...از خشم و
عصبیت ها....از دوستان بی مرام...از کارم...که چطور کار کردم و خدمت...اما آنها خالصانه برای ما
تلاش نکردند. ولی ما با افتخار خدمت می کنیم تا جزء لشگر خدا حسابمان
کنند.
دیگر تعلقی به
دوستان ندارم...به خاطر رازهای فاش شده...به خاطر دلسوزی های من برای آنها و قدر
ندانستن آنها و دنیا دنیا فاصله...
از زندگی بنویسم..؟؟!! چه بنویسم از عشق و حسرت...از چیزهایی که همیشه از خدا خواستم و
می دانم از سر حکمت نداد و چه خوب شد نداد...زندگی ...زندگی...مفهوم سختی
دارد..!!: زنده گی برای زندگی ، زندگی می کنیم یا برای زنده گی ، زندگی میکنیم..؟؟ تا به حال به این فکر
کرده ای ..زندگی می کنیم برای داشتن ، خواستن ، زیستن ، عشق ورزیدن... برای خدا....و
چه رفیق خوبی است خدا...اما زندگی ما شده نداشتن ، نخواستن ،
نفرت ، کینه ، هوس .
خدایا هنر زندگی
کردن را به ما بیاموز...به ما یاد بده چگونه بخواهیم و بداریم و عشق بورزیم و
چگونه ثابت باشیم...این خیلی مهم است.!
بقیشو نمی نویسم ...شاید بعدا نوشتم...